برعکس خیلیها که تو آمریکا وارد نتورک مارکتینگ شدن و تو همون 6 ماه اول خیلی موفق شدن ، من 6 ماه اول موفق نشدم ، سال اول موفق نشدم ، سال دوم هم ...ای خیلی موفق نشدم ، سال سوم یواش یواش شروع کردم به موفق شدن .... ولی اتفاق مهمی که تا سال سوم برام افتاد ، با اینکه پول زیادی نساخته بودم ، اما مغز و فکرم شروع کرد به عوض شدن ...احساساتم قوی تر شدن ، هی رفتم تو سمینارها و مردم رو دیدم.
اولین بار یادمه که میخواستم برم به سمینار ، تو شیکاگو بود ، من تو آتلانتا بودم ، وضع مالی ام اصلاً خوب نبود و همین خانم بهم زنگ زد که اولین میتینگ بزرگ ما تو شیکاگوئه و تو هم باید بیایی و مثلاً اینقدر هم پول سمینار میشه ....
دیدم یه 1500-1600 دلاری میشه ، گفتم : من فکر نکنم بتونم بیام ، به من گفت : گوش کن ببین چی میگم ، اگه میخواهی تو این بیزینس موفق باشی ، باید coach able " " باشی ، یعنی باید خوب گوش کنی و دانش آموز خوبی باشی ...
اگه کسی که تو این کار موفق شده و بهت میگه باید این کار رو بکنی ، باید خوب گوش کنی ... 2 تا انتخاب داری ، میتونی دانش آموز خوبی باشی و موفق بشی ، میتونی دانش آموز خوبی نباشی و موفق نشی ... گفتم : باشه ، دانش آموز خوبی میشم ...
خلاصه یادمه تونستم برم شیکاگو ... که حدود 4000 نفر اونجا بودن و من اون ته نشستم ....
ولی اون روزی که تو شیکاگو تو سالن نشسته بودم ، یه سخنران خیلی خوبی داشت صحبت میکرد ... که با یه مهارتی داشت سخنرانی میکرد که من تموم موهای بدنم سیخ شد ... و اون اولین لحظه ای بود که یه چیزی به من الهام شد و خیلی این الهام برام روشن بود که : تو باید این کار رو بکنی تا آخر عمرت !
ولی دو چیز تو ذهنم بود ، اول اینکه باید انگلیسیمو خیلی خوبتر کنم تا بتونم سخنرانی کنم و دوم اینکه باید موفق بشم ...
خب ، فرض کن الان سخنگو هستم ، اما درباره چه موفقیتی میخوام صحبت بکنم ؟! باید موفق بشم تا بتونم بعداً درباره موفقیت خودم صحبت کنم و اینا ..
و اون لحظه بود که اگر چه من قبلاً وارد این کار شده بودم و امضاء داده بودم ، اما کارم ، کنارم بود ، من توش نبودم ، از نظر فکری و ظاهری و فیزیکی وارد شده بودم ، اما از لحاظ احساسی داخلش نبودم ، کنارش بودم ....
اون لحظه ای که احساس کردم نتورک مارکتینگ میتونه به من کمک کنه که سخنگو بشم ، اون لحظه بود که از نظر احساسی کاملاً وارد بیزینسم شدم و از اون زمان بود که بیزینسم شروع کرد به عوض شدن ... سه سال بعد از ورودم به نتورک مارکتینگ ، از دانشگاه فارغ التحصیل شدم ، پدر و مادرم کلی خوشحال شده بودن که : الهام دکتر شد ... واقعا ً میخواستن بیان تو مطب من و زندگی کنن ، بابام میخواست بیاد درو دیوارها رو رنگ کنه ، میخواست بیاد در روی مریضهای من باز کنه ، مامانم میخواست بیاد شیرینی و باقلوا به همه تعارف کنه!
خلاصه ، گفتم بشینید باهاتون کار دارم ... گفتم : ببینید ، من تو این 3 سالی که تو نتورک مارکتینگ بودم ، ... یهو گفتن : دیگه حرف این کار رو نزن لطفاً ! دیگه بسه دیگه .... گفتم : حالا گوش کنین ، من تو این 3 سال یه چیزایی یاد گرفتم ، چیزایی که تو دانشگاه یاد نگرفتم، چیزایی که منو از لحاظ فکری ، احساسی و وجودی ، واقعاً تغییرم داده ... و با اینکه میدونم پزشکی من میتونه خیلی موفقیت برام بیاره ...
با اینکه میدونم میتونم خیلی به مریضهام کمک کنم ، ولی تو وجودم احساس میکنم نمی خوام پزشک بشم .... ( ا ه ه ه ه ه) ... چشماشون باز شد ... یعنی چی؟
گفتم : تصمیم گرفتم به جای اینکه برم هر روز مطب و مریض ببینم ، میخوام نتورک مارکتینگ full time کار کنم ... اونا جدی نگرفتن ... گفتم : ببینین ! من خیلی از شما ممنون هستم که منو آوردین آمریکا ... دوستون دارم ، دستتونو میبوسم ، ولی گوش کنین ... من یه زندگی دارم ، و یاد گرفتم با اینکه شما میخواهید از من محافظت بکنین و با اینکه شما میدونین که بهترین چیز برای من چیه ، ولی احساس میکنم که الان به اندازه کافی قوی شدم که خودم میدونم بهترن چیز برای من چیه و احساس میکنم که بهترین چیز برای من پزشکی نیست میخوام نتورک مارکتینگ تمام وقت کار کنم.
خلاصه من رفتم و تمام وقت کار کردم یادمه اولین باری که برگشتم و یه چک 5000 دلاری ماهانه رو ساخته بودم ، بهشون نشون دادم و گفتم : ببینین ، من 5000 دلار در ماه ساختم !
گفتن : الی ! 5000 دلار ؟؟!!! آخه منشی تو میتونه 5000 دلار در ماه بسازه تو مطبت !! تو مگه دیوونه ای ؟!! ... ما فکر کردیم بهت افتخار میکنیم ؟!! آخه چی شدی ؟!! .... گفتم : باشه ... برمیگردم ... بعد از یه مدتی برگشتم و اولین چک 10000 دلاری رو بهشون نشون دادم ، گفتن : 10000 دلار الی ؟!! بعد نیست الی ! .... ولی تو دکتری !! آخه این چیه ؟!! ... آخه ما فکر کردیم بهت افتخار میکنیم ؟!! آخه چی شد ؟!! ... آخه ... تو که ........!!!! تو که گند زدی !!!
خلاصه گفتم برمیگردم ... و یادمه اولی باری که یه چک 20000 دلاری رو نشونشون دادم ، گفتن : الی ! راست میگی ؟!! 20000 دلار؟! این واقعاً میتونه تو بانک نقد بشه ؟!! گفتم : آره ، مگه ندیدین تا حالا!؟ گفتن : حالا بگو ببینیم ، چقدر درآمد داری تو این کمپانیه ؟! گفتم : بابا ! محدودیت نداره که ...
هر چقدر کار کنم ، میتونم ... مثلاً مثل پزشکی که نیست که من دیگه تا یه حدی .. دیگه نتونم و وقت نداشته باشم که مریض ببینم... خلاصه ...، 25 هزار در ماه دیدن ، 30 هزار در ماه دیدن ، تقریباً دیگه وقتی 35 هزار در ماه دیدن ، ... اون لحظه رو کامل یادمه ... انگار اصلاً 2 تا آدمه دیگه بودن ... گفتن : الهام ! الهی ما قربونت بریم !! تو چقدر زرنگی !!! تو اصلاً این مغزتو از کی گرفتی ؟!!!
خلاصه .... زندگی من شروع کرد به عوض شدن ... البته میگم من تو 3 سال اول خیلی مشکلات داشتم ... ولی یه چیزی که یاد گرفته بودم و خیلی کمکم کرد این بود که .... یعنی"ترک نکن" ، " تسلیم نشو " و بیشتر مردم تو نتورک مارکتینگ و در واقع در زندگی ، 1 اینچ قبل از موفقیت ترک میکنن ، موقعی که کار سخت میشه ، درست 1 اینچ قبل از موفقیت میگن : این که کار نمیکنه و ترکش میکنن ...
و من این رو شنیده بودم و هر وقت که ناراحت و خسته میشدم ، میگفتم 1 اینچ دیگه مونده ، 1 اینچ دیگه مونده ... که به حدی رسید که خیلی موفق شدم توی بیزینسم و بیشتر از 100 هزار نفر اکتیو و فعال که مینیموم بین 150 تا 200 دلار تو ماه خرید میکردن ، تو گروهم بودن ! و خیلی از لحاظ مالی زندگیم شروع کرد به خوب شدن و ... و یواش یواش منو میبردن و میگفتن : بیا داستانتو بگو و اینطوری دیدم سخنگویی من هم یواش یواش داره ورزیده میشه ...
بذارین یه قضیه ای رو براتون بگم ، اینو برای این میگم که میدونم نتورک تو ایران خیلی جوونه و مطمئن هستم که خیلی هاتون این احساس رو دارید تو خانواده هاتون ... یادمه تقریباً 2 سال بعد از اینکه وارد نتورک مارکتینگ شده بودم ، یادمه پدرم رو برده بودم یه دکتر قلب ، که قلبشو چک آپ کنه ... اون لحظه پدرم بهم گفت که : ( اون هم چه جایی !!! تو دکتر قلب و در واقع روی زخمم نمک ریخت ..) بهم گفت : یه چیزی بهت بگم الهام ! من زنده یا مرده ، نمیخوام به هیچ کس بگی که نتورک مارکتینگ کار کردی !!
حالا من اون موقع هنوز موفق هم نبودم و این مسئله خیلی برام سنگین بود و اون لحظه ، موقعی بود که نزدیک بود از نتورک مارکتینگ بیام بیرون ! آخه من پدرمو خیلی دوست دارم و پیش خودم احساس کردم که : ول کن بابا !! ارزش نداره که ... ولی باز اون احساس در من بود که من فقط یه زندگی دارم و اونو همونطور که دوست دارم ، میخوام ادامه بدم و بنابراین باز هم دنبال کارم رفتم ... اینو میگم ، چون چند سال پیش به پدر و مادرم گفتم : دیگه نمیخواد کار کنین ، بسه دیگه ... بعد به مامانم گفتم : اگه از پسرم موقعی که نیستم مواظبت کنی ، موقعی که من نیستم ، من 2-3 برابر حقوقت بهت میدم ، گفت: باشه ... بعد به پدرم گفتم .... خلاصه .... من شروع کردم به خرید ساختمونهای تجارتی ... بعد وقتی زنگ میزدن که مثلاً در شکسته یا فلان چیز خراب شده ، به پدرم میگفتم : میخواهی شما بری این چیزها رو درست کنی ؟ گفت : آره ، خیلی هم دوست دارم ، چرا که نه ...
خلاصه ... بعد براش یه ماشین هامر نو خریدم ، حالا سوار هامرش میشه ، هر کی زنگ میزنه ، میره کار ها رو انجام میده و .... حالا بهم میگه : قربونت بریم ، چه زندگی درست کردی !!! این داستان رو خواستم بهتون بگم که : توی نتورک مارکتینگ و تو هر بیزینسی ، آدم باید بدونه که وارد یه فشاری میشه که باید تحمل کنه .... و بخصوص توی نتورک مارکتینگ باید یه ماهیچه ای بسازی ... این ماهیچه ، ماهیچه rejection"" هست ... ماهیچه " رد کردن و جواب نه شنیدن.... باید تو هر بیزینسی و یخصوص در نتورک مارکتینگ ، این ماهیچه خیلی بزرگ و گنده بشه ...
هر چقدر که اجازه بدی ، این ماهیچه گنده تر بشه ، قوی تر و موفق تر میشی ... با هر " نه " که شنیدم ، به خودم اجازه دادم که این " نه " مثل یه پله ای باشه که روش قدم بذارم و بیام بالاتر ...
و خوبه که براتون بگم ، 60 سال پیش وقتی نتورک مارکتینگ تو آمریکا شروع شد ، خیلی ها که اون موقع شروع کردن و با مسائل خیلی زیادی دست و پنجه نرم کردن و با نتورک مارکتینگ باقی موندن – که نتورک اون موقع های آمریکا مثل نتورک مارکتینگ الان در ایران می مونه – اونهایی که دوام آوردن و quit نکردن ، الان واقعاً جزیره های خودشونو دارن و از لحاظ مالی به یه حدی رسیدن که دیگه دارن خدمتهای مالی خیلی بزرگی به جامعه و دنیا میکنن ، اینو میگم ، چون میدونم که خیلی از مسائل تو ایران جدید هست و مسائل زیادی دارید و مردم هنوز عادت ندارند – البته تو آمریکا هم هنوز مردم عادت ندارند و شاید تو آمریکا خیلی باید قوی تر باشی.